Fereydoon foroughi biography channel

Fereidoon Foroughi (Persian: فریدون فروغی) (January 29, 1951 - October 5, 2001) was an Iranian singer and songwriter. Fereidoon was born in Tehran, Iran. Prohibited was the fourth and last little one of his family. He contributed decidedly to Iranian music and arts remarkable his unique voice and style in a little while caught on with the people. Joy addition to his studies in playacting, playing the guitar, piano and instrument. He also composed music. His layout was inspired by jazz and depression. He start­ed to sing in nobleness cafe­te­rias of Tehran in 1968 alight in 1972 he record­ed his leading song called Adamak for a cloud with same name di­rect­ed by "Khos­ro Har­i­tash". This track was done make wet Touraj Shabankhani and the vocals were by Foroughi. After that, he be­came more popular by re­leas­ing al­bums much as Tangna, Zendoone Del and Yaran.
Foroughi is best known for his songs Neyaz and Yare Dabestani, which reaction the 1970s was sung by insurrectionary students and ironically, is now dynasty against the same revolutionary government fiercely 30 years later by students. That is a pop­u­lar song in Persia, es­pe­cial­ly among the stu­dents move­ment, give orders to is often re­cit­ed in gath­er­ing added demon­stra­tions.
After the rev­o­lu­tion 1979 and honourableness sub­se­quent ban on Pop music, good taste tried to work again and restricted two con­certs on Kish Is­land Southeast of Iran. He died in Oc­to­ber 2001 in Tehran and ac­cord­ing build up his tes­ta­ment, his body was below ground in the Ghorgho­rak vil­lage near Es­hte­hard. where was his favorite place lack many years due to its fantastic landscapes.

فريدون فروغی، چهارمين و آخرين فرزند خانواده‌ی فروغی در تاريخ 9/11/1329 در تهران متولد شد.
او در زمينه‌ی موسيقی هنرمند كاملی‌ست. زيرا علاوه بر خوانندگی، در نواختن گيتار، پيانو و ارگ مهارت خاصی داشته است و به كار آهنگسازی و ترانه نيز پرداخته است.
او تنها پسرخانواده بود و سه خواهر به نام‌های (پروانه، عفت و فروغ) داشت كه هم‌اكنون در قيد حيات می‌باشند.
فتح الله فروغی، كارمند اداره‌ی دخانيات بود، كه در تنهايی خود به سرودن شعر و نواختن تارمی‌پرداخت و از مالكان بزرگ روستای نراق ـ مابين قم و كاشان ـ به شمار می‌آمد.
فريدون فروغی، در سال 1335 ودر شش سالگی، تحصيل را آغاز كرد و در سال 1347 مدرك ديپلم علوم طبيعی را گرفت و پس از آن ديگر تحصيل را رها كرد.
فريدون فروغی، موسيقي را بدون داشتن استاد و يا معلم فرا گرفت و با توجه به كارهای راك و بلوز (مخصوصا ری چارلز) به تمرين و يادگيری پرداخت.
در سال 1345، فریدون 16 ساله، با همراه ساختن گروهی نوازنده با خود موسيقی را به صورت جدی شروع می‌كند و در مكان‌های مختلف به اجرای ترانه‌ها و آهنگ‌های روز فرنگی و به خصوص موسيقی بلوز می‌پردازد و تا سن 18 سالگی كار خود را به همين صورت ادامه می‌دهد.
در سال 1350، خسرو هريتاش، كارگردان فيلم (آدمک) برای موسیقی متن فیلم خود به‌دنبال صدا و سبکی متفاوت با جریان آن سال‌های موسیقی ایران بود. فريدون فروغی توسط دوستی مشترك به او معرفی می‌گردد و با یک‌بار زمزمه‌ی ترانه خسرو هريتاش متوجه می‌شود شخصی را كه به دنبالش بوده را يافته است و ترانه‌ی آدمک و پروانه‌ی من توسط فروغی اجرا می‌شود و چندی بعد اين ترانه در صفحات 45 دور، درصفحه‌فروشی‌های معروفی چون (آل كوردوبس، پاپ، ديسكو، بتهوون و پارس) عرضه می‌گردد. اين دو ترانه گل می‌كند و بر سر زبان‌ها می‌افتد.

بعد از مدتی (فرشيد رمزي) كارگردان برنامه‌ی شوی تلويزيونی (شش وهشت) با فريدون فروغی قرارداد می‌بندد و فروغی درسال 1351 بعد از پنج سال مشابه‌خوانی آثار ری چارلز را كنار گذاشته و كارش را در تهران شروع می‌كند. اين همكاری باعث تولد آثاری چون زندون دل و غم تنهایی می‌گردد كه ترانه‌ی زندون دل فروغی را تبديل به هنرمندی صاحب سبک می‌كند.
درسال 1352 فروغی ترانه‌ی تنگنا را برای فيلم (اميرنادري) اجرا می‌كند و در همين سال به اجرای ترانه‌هایی چون نياز (ترانه‌ای از شهيارقنبري) و هواي تازه در برنامه‌ی رنگارنگ می‌پردازد.
در همين سال مجموعه آثار فریدون گردآوری شده و اولين آلبوم او با نام «نياز» به بازار عرضه می‌شود.
دومين آلبوم فروغی به نام «ياران» درسال 1354 به بازار عرضه می‌شود ودرهمين سال به علت اجراي ترانه‌ی «سال قحطی» از طرف رژيم شاهنشاهی به مدت دو سال ممنوع الصدا می‌شود.
درسال 1356، پس از اعلام فضای باز سياسی توسط رژيم، فروغی بعد از دو سال ممنوعيت كاری، سومين آلبوم خود را با نام «سال قحطي» به بازار عرضه می‌كند.
در سال 1357، با وخيم شدن اوضاع سياسی ايران، فروغی اعتراض خود را به اوضاع كشور با انتشار آلبوم «بت شكن» اعلام می‌کند و در همين سال ترانه‌ای به نام روسپی اجرا می‌كند كه هرگز مجوز پخش نمی‌گيرد.
درسال 1358، بعد از انقلاب، فروغی در ايران ماند و كنسرت‌هایی را اجرا کرد. ترانه‌های اين كنسرت در آلبوم «فريدون فروغی درآغازی نو» منتشر می‌شود. از دلايل نام‌گذاری اين آلبوم به اين نام، اجرای ترانه‌های ريتميکی مانند حقه و شياد می‌باشد.
بعد از انتشار اين كاست، در سال 1359 فروغی ترانه‌ی یار دبستانی را برای فيلم (از فرياد تا ترور) به كارگردانی منصور تهرانی اجرا می‌كند و بعد از آن ترانه‌ی كوچه‌ی شهر دلم.
در سال 1360 چند ترانه ي خود را همراه با چند ترانه از كوروش يغمايي درآلبوم «سُل» جاي می‌دهد و در حوالی سال‌های 60 و 61 آهنگ چهار قسمتی «چرا نه؟!» را می‌سازد و اجرا می‌كند.
اما رفته‌رفته مهر سكوت بر لبان او سنگينی مي كند. پس از آن تنها خاموشی و تنهايی‌ست كه می‌ماند. ايجاد ممنوعيت كاری انگيزه‌ای براي فعاليت دوباره‌ی فروغی نمی‌گذارد. در اين سال‌ها تنها يار او خلوت و گوشه‌نشينی‌ست و علی‌رغم فشارهایی كه اين سكوت طولانی بر او تحميل می‌كند، هرگز تن به ترک وطن نمی‌دهد.
فروغی با اين شرايط عذاب‌آور به زندگی ادامه می‌دهد و در اسفند سال 1372 با خانم سوسن معادليان آشنامی‌شود و در خرداد 1373 با هم ازدواج می‌كنند. ازدواج با سوسن معادليان موجبات تحولی مثبت را در او فراهم می‌آورد و او دوباره فعاليت خود را از سر می‌گيرد، شعر می‌گويد، آهنگ می‌سازد و شروع به تدريس گيتار، ارگ و پيانو می‌كند.
سرانجام در اسفندماه سال 1377 و پس از حدود بیست سال، موفق به برگزاری كنسرتی در تالار حافظيه‌ی كيش می‌شود. پس از چهار روز برگزاری كنسرت در كيش، به تهران می‌آيد و علی‌رغم درخواست شهرستان‌های ديگر برای برگزاری كنسرت، با اين كار موافقت نمی‌شود و فروغی درتابستان 78 و پائيز 79 دوباره به كيش بازمی‌گردد و به اجرای برنامه در هتل آنای كيش می‌پردازد.
در سال 79 برای تيتراژ پايانی فيلم (دختری به نام تندر) قطعه‌ای از شاعران معاصررا می‌خواند و اميدوار می‌شود كه بتواند مجوز كارهايش را بگيرد
و در انتظار اكران فيلم می‌ماند.

پس از اينكه از گرفتن مجوز نااميد می‌شود گوشه‌نشينی را برمی‌گزيند و در روز جمعه سيزدهم مهر سال 1380 خود را از چنگ اين دنيای بی‌عشق می‌رهاند و به گفته‌ی شهيار قنبری: فريدون فروغی را فراموشی و خاموشی كشت.

اينك ما مي نويسیم از او، آثارش را در بازار موسيقي مي يابيم و حتي فيلم مستندي از زندگي او و گوشه اي از كنسرتهايش، كتاب او، ولي حالا چرا؟
نوشدارو پس از مرگ سهراب، حالا كه او رفته، ويژه نامه اي براي او، و همه چيز از او حالا كه ديگر او نيست!
او رفت و به گمانم قسمتي از موسيقي را با خود برد، او رفت كه شايد در دنياي ديگر دغدغه ي خواندن و نخواندن، گفتن و نگفتن را نداشته باشد.
و حالا ما مي دانيم كه خيلي ديرتر از آنچه كه بايد، به او رسيديم و او را در ميان دنيايي از تيرگي ها به دست فراموشي سپرديم.

ديگر از افسوس براي رفته ها و گذشته ها براي ما سودي نخواهد داشت.
از چاله هاي پوك افسوس